چرکنویس

دست نوشته های یک نویسنده ی جوان

چرکنویس

دست نوشته های یک نویسنده ی جوان

دفتر اول (1): دالِ زخمی

دالِ زخمی

 


 

از درون می سوزم

سوختن سهم من است

حسرتم کوه بلندی است که در دامنه­ اش

قوچ با آرامش،

گام بر می­دارد

بر فراز قله،

لانه می سازد باز

آن عقابی که همه دلخوشی­ اش

افقِ پرواز است

و نمی داند

روزی

باید از روی زمین،

دانه را برچیند...!

بی­ شک آن لحظه­ ی سختی است

ولی می دانم

که نَمی از شب را

نچشد هیچ

دالِ زخمیِ خرامان پرواز...

آن­که روزی همه­ ی زندگی­ اش

بالَش بود

چون­ که از فرط سقوطش بی شک

خواهد مرد!

آرزویم همه آن چشمه­ ی پاک

از درونش نم نم

آب می روید، آّب...

همهیفاصلههاگمشده­اند!

قطره­ها

 بر سر یک پیمان

که در این وانفسا

آب از جوی برون نگریزد

سهم من هیچ به جز دیدن نیست

حسرتم کوه بلند،

آرزویم چشمه،

دالِ خونین بر خاک...

من در اعماق زمین گم شده­ ام...!

 


پ.ن: دال=عقاب، عقاب سیاه.

م. تارخ (ساج)

شانزدهم آبانماه یکهزار و سیصد و نود خورشیدی


گرامیان!
خواهشمندم بدون ذکر نام شاعر محترم منتشر نشود.



میّت!

همین طور دراز افتاده ام کف زمین... 

عین میّت... بی خاصیّت... 

خودنویس چینی هم مرتب جوهر پس می دهد و نظامم را به هم ریخته بد فرم! 

امشب کلاً خیلی بی خاصیت شده ام... 

از همه چیز عقبم انگار... 

روانم جا به جا شده... 

مریضم... بیمارگونه!! 

عجب وانفسایی است... 

کیست که درونم را می جود...؟؟؟!! 

 


 


 


 

    05/08/1390. پنجشنبه شب. ساعت 00:48

معرفی کتاب.1

به عنوان اولین کتاب، می خوام تازه ترین رمانی رو که خریده ام رو بهتون معرفی کنم:

 

دسامبر رئیس دانشکده

اثر: سال بلو

 

 


 

 

 

THE DEAN'S DECEMBER
BY: SAUL BELLOW

 


یاد ها (1): مگس!

مگسی را کشتم



نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر، یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
  
به خیالش قندم!
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم

مرحوم حسین پناهی


  26/07/1390. بامداد سه شنبه. ساعت 02:07

 

یه آلبوم ترانه...

امشب یکهو به سرم زد یک آلبوم ترانه بنویسم،

بفرستم برای یک خواننده تا بخواند!

بدون چشم داشت...

حتی اسمم!!

نظری نداری؟




   15/07/1390. جمعه شب. ساعت 22:46



حال!

این قدر با این عکس های فانتزی که یک نوشته را با عینکی روی آن، یک فنجان قهوه و یک خودنویس به تصویر می کشند حال می کنم که نگو!!
 
 

15/07/1390. جمعه شب. ساعت 22:46

هر روز مچاله تر از دیروز!

هر روز مچاله تر می شوم...

تازگی ها قد یک نخود شده ام...

گاهی هم قد می کشم...

نمی دانم کی قد خورشید خواهم شد...



 


    15/07/1390. جمعه شب. ساعت 22:46