چرکنویس

دست نوشته های یک نویسنده ی جوان

چرکنویس

دست نوشته های یک نویسنده ی جوان

دفتر اول (7): آخرین شاخه خشک پاییز

آخرین شاخه ی خشک پاییز



می دانستم خواهی رفت

و تنها دلخوشی ام را با خود خواهی برد
از آرزوهایم هیچ چیز
جز تک و توک برگ های خشک و رزد باقی نمی گذاری
که با افتادن هر کدامشان
به یاد می آورم چه چیزی را از دست داده ام
که با خرد شدنشان زیر پای عابران
تمام خاطره هایت انگار
گَرد می شوند و رقصان در باد
تنم می لرزد از هراس بی کسی
آفتاب مات بر من پرده می کشد
تنها یک چیز را نتوانستی از وجودم بکَنی
ذره ذره ام می داند
بهار در راه است...

م.وَن


گرامیان!
خواهشمندم بدون ذکر نام پدیدآورنده منتشر نشود.


  06/تیرماه/1391.سه شنبه شب.اصفهان.بهارستان