چرکنویس

دست نوشته های یک نویسنده ی جوان

چرکنویس

دست نوشته های یک نویسنده ی جوان

دفتر دوم (01): شب بیدار

شب­ بیدار

 

من در این شامگه سرد صبور

به چه می­ اندیشم؟

به صدای نفس ثانیه­ ها

که به آوای نهان

پاورچین

از کنار لب پر خاطره ­ام می­ گذرند؟

یا طنین دل تو؟

که به آوازی دور

با نسیمی نزدیک

بر سراپرده­ ی تلخند زمان

بی­آرام

نت می­ ساید؟

از چه رویی نفسم می­ گذرد؟

با چه رو

دیده می­ خوابد باز؟

شوق هر روزه­ ی آغوش دلم

برگ برگ تن بی­ منت توست

به چه می­ اندیشم؟

به لبی خشکیده؟

(آب در جام «من» است!)

به مسافت؟

به قرار؟

به رهی بی ­فرجام؟

جاده ­ی سنگی کور

هُرم گام پُر و سنگینم را

حس خواهد کرد

ساز دل کوک کن ای وحشی دور

می ­آیم...

شام می­ سوزد باز

من هنوز از پی ­اندیشه­ ی تو

بیدارم...

 

م.ون

دفتر اول (7): آخرین شاخه خشک پاییز

آخرین شاخه ی خشک پاییز



می دانستم خواهی رفت

و تنها دلخوشی ام را با خود خواهی برد
از آرزوهایم هیچ چیز
جز تک و توک برگ های خشک و رزد باقی نمی گذاری
که با افتادن هر کدامشان
به یاد می آورم چه چیزی را از دست داده ام
که با خرد شدنشان زیر پای عابران
تمام خاطره هایت انگار
گَرد می شوند و رقصان در باد
تنم می لرزد از هراس بی کسی
آفتاب مات بر من پرده می کشد
تنها یک چیز را نتوانستی از وجودم بکَنی
ذره ذره ام می داند
بهار در راه است...

م.وَن


گرامیان!
خواهشمندم بدون ذکر نام پدیدآورنده منتشر نشود.


  06/تیرماه/1391.سه شنبه شب.اصفهان.بهارستان




دفتر اول (6): دلقک

دلقک

 

آی... مردم، بدوید

حراجش کردم

همه اندیشه به یک پول سیاه

چه کسی می­ داند

شاید این اندیشه

جلو چشمانم پرپر شد

به چه می ­خندی، های..!

دلقکِ بی ­پروا

کسب و کارت امروز

از همه بیش ­تر است

مردمان امروزه، به تو می ­اندیشند

تو همان سرور امروز جهانی، دلقک!

وانچه من می­ گویم

قدر ارزن ارزد!

چه کسی می­ داند

شاید امروز جهان

تشنه­ ی لُعبَتکانی است از آن سوی خدا

دلقک ،

همه­ ی رقص ­نگاریِ وجودت انگار

با تشر،

با تمسخر،

با خون،

با همه دلبریِ لعبتکان منسوج است

امّا

با همه طنّازی

عشوه­ ی دلبرکان

با همه سحر وجودت، دلقک ،

عمرِ تو کوتاه است

مردمان می ­فهمند

روزی

همه­ ی آنچه تو بودی هیچ است

پیرِ اندیشه مرا می­ خواند

و به یک زمزمه­ ی نامفهوم

شهر فرو می ­ریزد...

 

م. ساج

سال 1390 خورشیدی


گرامیان!
خواهشمندم بدون ذکر نام پدیدآورنده منتشر نشود.


  2011. .اصفهان


سال نوتون جدید!

شنگولیم...

کمی!

باد بهاری به کله مان خورده و حوصله نوشتن نداریم!

پس فعلاً فقط همین...

سال نوتون مبارک

دفتر اول (5): بی نُت

بی نُت

A:
سرگردانیِ شیرینِ دویدن
پیِ تلخندِ تو
زجرِ بار نگاهِ سنگینت
امیدِ بخشودگیِ بی وفاییم
از درونِ خویش
بیرون جهیده ام
بی گمان
حاصلی خواهم داشت
از تو
تو
آغازِ سمفونیِ آرزوها

B:
عمقِ خش خشِ برگِ زندگی
زیر پایِ سنگینِ زمانه
جغجغه ی گوش هایت شده انگار
لبخندِکودکانه ی بی شکیب ات
بی زوال باد...
پرده ی پاره ی دلِ یخ زده را
لرزاند
C:
کیستی ات
ناسناخته مانده
هنوز
واژه ی مبهمی
بی نُتِ من

D:
من همینم
نُتِ سوم
نُتِ ششم
دالِ پایان
سَرَت سلامت...
بخوان مرا
هر کجای هستی
که هستی

پاورقی: «دال» به معنای عقاب نیز هست.
م.ساج

05-04/12/1390
23:56-00:14 / پنجشنبه-جمعه
پاکنویس: جمعه: 11:02
بهارستان

دفتر اول (4): تهران


ابرها

بومِ نقاشی برجی هستند

که به سرپنجه ی سرب

اندرون دلشان

با انگشت

می نویسد:

 «تهران»!


م.ساج

یازدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود خورشیدی

برای عزیزترین ِ رفیقِ عزیزم سروده شد

که بچسباند رویِ پیشانیِ پروژه اش!


گرامیان!
خواهشمندم بدون ذکر نام پدیدآورنده منتشر نشود.


  01/31/2011. سه شنبه شب. خوابگاهِ اسماعیلیه.اصفهان.ساعت 23:13


بدو بدو حراجه...

آشناست...

مشتری داشتین براش بفرستین

دست گلتون درد نکنه